مامان و بابای دل گنجیشکی

کی باورش میشه

این دومین شنبه ای که از ارسال پست قبلیم میگذره نمیدونم چی بگم ولی.... همون طور که گفته بودم هنوزم نگرانی هست! باورم نمیشه وقتی اون پست رو مینوشتم پر از امید بودیم همگی عزیز جون عمل کرد. همون دوشنبه من یکشنبه شب همراهی عزیز بودم تا صبح روز دوشنبه اون شب وقتی عزیز میخوابید سوره ها و دعاهایی رو که میتونستم برای سلامتیشون میخوندم طبق معمول هر روز که مامان (مامان همسری) روزا میومد و هر کی شب همراهی بود جاشو با مامان عوض میکرد تا شب ...منم همین کارو کردم و اون روز هم روز آخر قبل از عمل بود از خونه مدام تلفنی با مامان صحبت میکردم ....که از اوضاع مطلع بشم عمل عزیز نسبت به عملهای دیگه خیلی طولانی شد و این مسئله برای من یکی ...
25 آذر 1391

انا لله و انا الیه راجعون

چه غم بزرگیه غم از دست دادن عزیزان حتی فکر کردن به این قضیه تنم رو میلرزونه همیشه از خدا خواستم نباشم اون روزی که قراره نبودن عزیزانم رو ببینم روح یکی دیگه از بنده های نازنین الهی به نزد معبود متعالی خودش پر کشید زن عموی همسری من ،یه خانم به شدت مهربون بود که چند سالی بود در بستر بیماری به سر میبرد و حالا دیگه به آرامش ابدی رسید امروز جنازه پاک و معصوم یه سادات رو تشیع کردند خدایش بیامرزد عزیزجون دوباره بستری شد ، این بار برای عمل جراحی قلب باز زمانی که از بیمارستان قبلی مرخص شده بودن به همه ما گفته بودن که یه رگ قلبشون گرفته که با دارو خوب میشه ولی متاسفانه قضیه از این قرار بود که مرخص شده بود که برای رفتن ...
11 آذر 1391

محرم

هشت روز از محرم گذشت چه زود بازم احساس میکنم هیچی از محرم امسال نفهمیدم دیشب ،شب اولی بود که میرفتیم عذاداری واقعا عالی بود ، عالــــی هیئت رزمندگان اسلام سخنران: دکتر رفیعی. و مداح هم سید مهدی میرداماد بود اگر خدا بخواد چند شب باقیمانده رو هم میریم اگه لایق باشم به یاد همتون هستم دوستای خوبم التماس دعا ...
3 آذر 1391
1