کی باورش میشه
این دومین شنبه ای که از ارسال پست قبلیم میگذره نمیدونم چی بگم ولی.... همون طور که گفته بودم هنوزم نگرانی هست! باورم نمیشه وقتی اون پست رو مینوشتم پر از امید بودیم همگی عزیز جون عمل کرد. همون دوشنبه من یکشنبه شب همراهی عزیز بودم تا صبح روز دوشنبه اون شب وقتی عزیز میخوابید سوره ها و دعاهایی رو که میتونستم برای سلامتیشون میخوندم طبق معمول هر روز که مامان (مامان همسری) روزا میومد و هر کی شب همراهی بود جاشو با مامان عوض میکرد تا شب ...منم همین کارو کردم و اون روز هم روز آخر قبل از عمل بود از خونه مدام تلفنی با مامان صحبت میکردم ....که از اوضاع مطلع بشم عمل عزیز نسبت به عملهای دیگه خیلی طولانی شد و این مسئله برای من یکی ...
نویسنده :
لی لی
23:53